-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 مرا با دوست کاری اوفتاده ست که دل با او به جانم در نهاده ست
2 ولیکن اختیاری نیست این کار که خشت از کالبد بیرون فتاده ست
3 جمالش از دماغم هوش برداشت خیالش پیشِ چشمم ایستاده ست
4 به جز می مونس دیگر ندارم دلِ غم گین به می پیوسته شادست
5 مراد از هر دو عالم گر بدانی حضورِ دوستان و جام باده ست
6 وگرنه هر چه بیرون زین دو قسم است به نزدیکِ خرد فی الجمله بادست
7 چو موعد زان جهان حور و شراب است مرا این هر دو این جا دست داده ست
8 نخواهم انتظارِ نسیه بردن بهشت نقد بر ما در گشاده ست
9 نزاری مریم رز را نکو دار که می او را مسیحی پاک زاده ست