مملکت را به کلک داد از انوری ابیوردی قصیده 133

انوری ابیوردی

آثار انوری ابیوردی

انوری ابیوردی

مملکت را به کلک داد نظام

1 مملکت را به کلک داد نظام ثانی اثنین صدر آل نظام

2 همچنین جاودان ز کلکش باد ملک گیتی به رونق و به نظام

3 صدر دنیی ضیاء دین خدای سد دولت مؤید الاسلام

4 میر مودود احمد عصمی آن بر از جنبش و مه از آرام

5 آنکه در تحت همتش افلاک وانکه در حبس طاعتش اجرام

6 شرفش همچو طبع گردون خاص کرمش همچو جور گیتی عام

7 سخنش را مزاج سحر حلال درگهش را خواص بیت حرام

8 مطرب بزمگاه او ناهید حاجب بارگاه او بهرام

9 روضهٔ خلد مجلسش ز خواص موقف حشر درگهش ز عوام

10 دست حکمش گشاده بر شب و روز داغ طوعش نهاده بر دد ودام

11 با کفش ابر می‌ندارد پای با دلش بحر می‌نیارد نام

12 تشنگان امید لطفش را یاس تلخی نیارد اندر کام

13 کشتگان را ز گرگ بستاند دیت اندر حمایتش اغنام

14 ای ترا گردش زمانه مطیع وی ترا خواجهٔ سپهر غلام

15 مشکل چرخ پیش کلک تو حل توسن دره زیر ران تو رام

16 عالمی دیگری تو در عالم هفت اقلیمت و ز هفت اندام

17 گر ز جود و سخات دام نهند نسر طایر درآید اندر دام

18 ور به یادت ذکات می‌نوشند جام گیتی نمای گردد جام

19 رود از سهم در مظالم تو راز خصم تو با عرق ز مسام

20 عالم و عادلی بلی چه عجب عدل بی‌علم برندارد گام

21 بر دوام تو عدل تست دلیل عدل باشد بلی دلیل دوام

22 چکد از شرم با انامل تو عرق خجلت از مسام غمام

23 ای تمامی که بعد ذات خدای هیچ موجود نیست چون تو تمام

24 گر ز گیتیت برگزیدستند پادشاه جهان و صدر انام

25 چون تو کس نیست اهل این تخصیص جز تو کس نیست اهل این انعام

26 رای اعلای آن و عالی این که ادب نیست باز گفتن نام

27 نیک دانند نیک را از بد سره دانند پخته را از خام

28 به تو باشد قوام این منصب که عرض را به جوهرست قوام

29 اینکه امروز دیده‌ای چندست باش باقی بسیست بر ایام

30 باش تا صبح دولتت پس از این تیغ خورشید برکشد ز نیام

31 تا کنی از طناب صبح طناب تا کنی از خیام چرخ خیام

32 ای برآورده پای از آن خطه که به اوصاف آن رسد اوهام

33 بنده شد مدتی که در خدمت گه به هنگام و گه به ناهنگام

34 دهد از جنس دیگرت زحمت آرد از نوع دیگرت ابرام

35 آن نمی‌بیند از مکارم تو که به شرحش توان نمود قیام

36 وان نمی‌بیند از تهاون خویش که بدان نیست مستحق ملام

37 بکرم عذر عفو می‌فرمای که بزرگان چنین کنند و کرام

38 تا که فرجام صبح شام بود باد صبح مخالف تو چو شام

39 محنت دشمن تو بی‌پایان مدت دولت تو بی‌فرجام

40 بر سرت سایهٔ ملوک مقیم بر کفت ساعر مدام مدام

41 دوستت دوستکام باد و مباد هیچ دشمنت جز که دشمن کام

عکس نوشته
کامنت
comment