رقیب کرده به باغ تو عزم از آشفتهٔ شیرازی غزل 903

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

رقیب کرده به باغ تو عزم گردیدن

1 رقیب کرده به باغ تو عزم گردیدن بود نظاره گلچین برای گلچیدن

2 میان بلبل و گلچین از آن بود غوغا که این به غارت و او از برای گل دیدن

3 اگر چه گفت سخن چین حدیثی از دهنت ولی به هیچ نباید ز دوست رنجیدن

4 رسید موکب سلطان عشق عقل بنه بساط کهنه بباید ز خانه برچیدن

5 جناب عشق بلند است ای حکیم برو کجا به وهم توان این قیاس سنجیدن

6 به غیر خار نیاید به زیر پهلویم روم به بستر چون بی تو بهر خسبیدن

7 ز دام تو نتواند گریخت آشفته که مرغ بسته نیارد ز جای جنبیدن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر