-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرتار که در طره عنبر شکن استش پیوند نهالی برگ جان من استش
2 ترسم ز دماغ دل من دود برآرد آن دوده که زیب ورق یاسمنستش
3 میسوزدم از آرزوی رنگی و بوئی با آن که گل و لاله چمن در چمنستش
4 هست از ورق شرم و حیا دست خودش نیز زان جوهر جان دور که در پیرهنستش
5 شیرین همه ناز است ولی ناز دلآشوب از گوشهٔ چشمی است که با کوهکنستش
6 گفتم که در آن تنگ شکر جای سخن نیست رنجید همانا که درین هم سخن استش
7 در سینهٔ گرمم دل آواره در آن کوی مرغیست که درآتش سوزان وطنستش
8 هر بنده که گردیده بر آن در ادب آموز اهلیت سلطانی صد انجمنستش
9 گر جان رود از تن نرود محتشم از جا کز لطف تو جانی دگر اندر بدنستش