1 هرگل که پر از لخت جگر نیست کنارش بر سر نتواند زدن از شرم، بهارش
2 از پرتو رخسار جهانسوز تو دارم آن شعله به دل، کآتش طور است شرارش
3 در خورد زوالش نبود دولت دنیا این باده نیرزد به غم و رنج خمارش
4 در سینهٔ من بس که شهید است تمنّا دشتی ست که بر روی هم افتاده شکارش
5 از سرو تو این جلوهٔ نازی که حزین دید پیداست که بر باد رود صبر و قرارش