1 پرتوی هردم به دل فیض الهی افکند وقت آن آمد که داغ ما سیاهی افکند
2 سرفرازی از سر عریان بود خورشید را شمع سر در پیش از صاحب کلاهی افکند
3 می شود لب تشنه را معلوم، راز تشنگی بر لب دریا اگر گوشی چو ماهی افکند
4 لاله در باغ از نوید مقدم او همچو شمع تاج خود را پیش باد صبحگاهی افکند
5 کوششی دارد پی سرمایه ی خود هرکه هست بخت من بردارد، ار داغی سیاهی افکند
6 چشم مستت ریخت خونم را، بلی اینش سزاست هرکه طرح آشنایی با سپاهی افکند
7 چتر سبز تاک را نازم که مستان را سلیم سایه اش در سر هوای پادشاهی افکند