1 خون همی بارم از دو دیده سرد بر وفات محمد خراش
2 رازها داشتم نهان چون جان که خرد گفته بود در دل باش
3 چون مرا خون دیده جوش گرفت کرد راز نهفته را همه فاش
4 از لطافت بهار عشرت بود زین قبل بیشتر نبود بقاش
1 کس را بر اختیار خدای اختیار نیست بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
2 قسمت چنان که باید کردست در ازل و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
1 آمد فرج ما ز ستم های ستمکار چون بوالفرج رستم آمد سر احرار
2 زین پس نرود پیش به ما برستم کس بر ما نشود هیچ ستمگر به ستم کار
1 تا تو را در جهان بقا باشد عز و اقبال در قفا باشد
2 ای بزرگی که تابش خورشید پیش رای تو چون سها باشد