همتی ساقیا که مخمورم از آشفتهٔ شیرازی غزل 683

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

همتی ساقیا که مخمورم

1 همتی ساقیا که مخمورم منتی نه بقلب رنجورم

2 درد سر دارم از فسرده دلان آتشی زن زآب انگورم

3 پرده بردار زآتش سینا تا بسوزی حجاب مستورم

4 از تو کشف غطاء آید و بس بخشش در دیده یقین نورم

5 نسکه شوق عسل بسر دارم کرده در خانه جای زنبورم

6 با هوای شکرلبان چه عجب رخنه گردر سرا کند مورم

7 من بچنگال شاهباز غمت چون اسیر افتاده عصفورم

8 خیز و از خاک راه میخواران سرمه ای کن بدیده کورم

9 این هوسناکیم که در سر هست آخر ازعشق میکند دورم

10 عذر میخواهمت زبوالهوسی داری ایعشق گر تو معذورم

11 نافه بگشا صبا از آن سر زلف زآنکه به گشته زخم ناسورم

12 آتشی زن زعشق برجانم تازه کن آن تجلی طورم

13 آن بهشتم بیار در مجلس که رهانی زجنت و حورم

14 شیخ را گر غرور از عمل است من زعفو کریم مغرورم

15 من آشفته مدح حیدر و آل که جز این کار نیست مقدورم

عکس نوشته
کامنت
comment