1 یاری که به نیش غم دلی ریش نکرد بر من ستم از طاقت من بیش نکرد
2 هرچند که انتظار بسیارم داد آخر نه وفا به وعده خویش نکرد
1 بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را
2 گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن پردهٔ رخ که پیش او باد برد نقاب را
1 به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم به دامن گرم آتشپارهای اما خطا کردم
2 منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم
1 وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب یاران مفید بود بسی یاری رقیب
2 در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل صد خار غم به قوت غمخواری رقیب