1 به نوباده هر هفته یاری مَکُن به همبر مزن عهدِ یار کهُن
2 نه اینجاست آن قصه حجّت میار که تقویمِ پاری نیاید به کار
1 گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا حال دل این بی دل میپسند چنین یارا
2 جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را
1 بسیار عمرها و بسی روزگارها بگذشت و حکم ها بنگشت از قرارها
2 روز و شب است و سال و مه و جنبش و سکون هر یک مسخرند به تکلیف کارها
1 راحت روح شاهدست و شراب فرح استماع چنگ و رباب
2 ساقیی طرفه تر ز آب زلال مطربی تازه تر ز عیش شباب