-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من و اندیشه ی باری که ندارد یاری نگشاید دل از آن گل که بود با خاری
2 عجب از مفلس بی خانه که مهمان خواند دل بدست آر و پس آنگه بطلب دلداری
3 راحت هر دو جهان پاکی دل از هوس است زر چو پاک ست بود رایج هر بازاری
4 شیخ شهر از من دیوانه حذر می نکند من که مستم چه حذر میکنم از هشیاری
5 دل آیینه صفت جو به نثار رخ دوست ورنه اینجا سر و زر را نبود مقداری
6 سایه افتاد هم از گام نخستین بر خاک تا چرا با قد او لاف زد از رفتاری
7 غم بر اندازه ی غمخوار فرستند نشاط غم فزون داراز آنجا که تواش غمخواری