چند روزی می برد بخت بد از کوی توام از جامی غزل 637

چند روزی می برد بخت بد از کوی توام

1 چند روزی می برد بخت بد از کوی توام باز قلاب محبت می کشد سوی توام

2 دور ازین در هم منت گویم دعا هم جان و دل هر کجا هستم به جان و دل دعاگوی توام

3 سوی خود می خوانیم چون آمدم می رانیم می ندانم چون کنم درمانده خوی توام

4 بگذرد زین سقف زنگاری مرا ایوان عیش گر فتد روزی نظر بر طاق ابروی توام

5 رخ نهفتی تا بمیرم بی تو من خود زیستم زین گنه تا زنده ام شرمنده روی توام

6 در چمن گشتم بسی چون آب نامد در کنار تازه سروی چون نهال قد دلجوی توام

7 خون جامی گر بریزی آن بود لطفی عظیم لیک می آید دریغ از دست و بازوی توام

عکس نوشته
کامنت
comment