1 میرفت و هزار دل دنبال سرپنجه ز خون مرد و زن آل
2 سمین ذقنش چو چاه بیژن گیسوش کمند رستم زال
3 میرفت چو آهوان وحشی میکرد گهی نظر به دنبال
4 میکرد گه از مژه اشارت میریخت ز چشم خلق قیفال
5 میرفت الف صفت مجرد زلفش به قفا خمیده چون دال
6 چون سایه منش دویدم از پی در پای فتادمش چو خلخال
7 گفتم مرو ای روان عشاق گفتم مرو ای همای اقبال
8 تو رفتی و دیده ماند بینور تو جانی و بیتو تن بزلزال
9 گر مطلب تست خون عاشق برخیز چه میکنی تو احمال
10 من بسمل و غافل است صیاد گو شیر بدرّدم به چنگال
11 خم کرد کمان ابروان را بگذاشت در او خدنگ قتال
12 گفتا بگذار دامنم را ورنه کنمت ز خون قبا آل
13 آشفته تو بسته کمندی ای صعوه چه میزنی پر و بال
14 چون عشق به زورمندی آمد از کار افتاد عقل فعال
15 بر دامن مرتضی بزن چنگ بنشین همه عمر فارغالبال
دیدگاهها **