1 می آمد و می رفت پیاله بر ما تا خون بنماند در رگ و ساغر ما
2 چون چشم خروه بس که شد در سرما چون تاج خروه لعل شد افسرما
1 بیمار فراق تو بحالیست در دور تو عافیت محالیست
2 در عهد تو کس نشان ندادست کآسود کیست پا وصالیست
1 چه باشد گر ز من یادت نیاید که از دوری فراموشی فزاید
2 ز چشمت چشم پرسش هم ندارد که از بیمار پرسش خود نیاسد
1 سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد
2 بگرید ابر بهاری و غنچه از سر لطف سرشک او همه در دامن قبا گیرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به