دل زند پهلو به نور وادی از جویای تبریزی غزل 394

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح

1 دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح ‏ گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح

2 دولت وصل از گریبان تو سر بیرون کند گر کنی پیراهن هستی قبا بر تن چو صبح

3 داغ مادرزادش از خورشید نورانی تر است هر کرا جزو بدن شد چاک پیراهن چو صبح

4 گر صفابخشی دلت را صد چراغ آفتاب می توانی کردن از باد نفس روشن چو صبح

5 سینه را با پنجهٔ بی طاقتی درهم درد کی نهان در پرده می ماند دل روشن چو صبح

6 شام بخت تیره‌ام جویا شود روشن چو روز مهر من خندد اگر یک دم به روی من چو صبح

عکس نوشته
کامنت
comment