- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح
2 دولت وصل از گریبان تو سر بیرون کند گر کنی پیراهن هستی قبا بر تن چو صبح
3 داغ مادرزادش از خورشید نورانی تر است هر کرا جزو بدن شد چاک پیراهن چو صبح
4 گر صفابخشی دلت را صد چراغ آفتاب می توانی کردن از باد نفس روشن چو صبح
5 سینه را با پنجهٔ بی طاقتی درهم درد کی نهان در پرده می ماند دل روشن چو صبح
6 شام بخت تیرهام جویا شود روشن چو روز مهر من خندد اگر یک دم به روی من چو صبح