1 دل آشفته از نام شراب ناب می سوزد گیاه خشک ما را همچو آتش آب می سوزد
2 چنان از آتش دل دود آهم مضطرب خیزد که پنداری درون سینه ام سیماب می سوزد
3 به بسملگاه شوق کینه پردازان من آن صیدم که از خونگرمی من دامن قصاب می سوزد
4 جنون از داغ های تن چنانم بی خبر دارد که گویی جامه ی هستی مگر در خواب می سوزد
5 ز تاب شمع رویی محفل ما روشن است امشب که چون پیراهن فانوس ازو مهتاب می سوزد
6 سلیم از بس دلم سرگرم استغفار عصیان است اگر اشکی ز مژگانم چکد، محراب می سوزد