دلها بسی بر آتش حسنش سپند از جویای تبریزی غزل 560

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

دلها بسی بر آتش حسنش سپند شد

1 دلها بسی بر آتش حسنش سپند شد تا ایمن آن جمال ز رنج گزند شد

2 دست هوس ز گیسوی مشکین او مدار بر بام آفتاب توان زین کمند شد

3 از بسکه خورده خون دلم را بجای شیر آهوی چشم او به همین بره بند شد

4 دامن زند تپیدن دل بسکه در برم بر سر چو شمع شعلهٔ داغم بلند شد

5 از ماه و آفتاب ندانم ولیک شمع بگشود تا نظر برخت پای بند شد

6 همچون پر مگس که بچسبد بر انگبین دامان دل به خاک ره یاربند شد

7 جویا به غیر لعل دربار یار نیست یاقوتیی که درد مرا سودمند شد

عکس نوشته
کامنت
comment