- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل و جان بردگی بودند و من افسانه شان کردم چراغ خانقاه شیخ و آتش خانه شان کردم
2 زبیم هجر و امید وصال آشفته دل بودم زحیرت آشنا گشتم زخود بیگانه شان کردم
3 ز سوز مهوشان از درد چندان سوختم خود را که بر شمع مزار خویشتن پروانه شان کردم
4 سبوها دوش در مستی شکستم لیک یکیک را دگر برچیدم و بوسیدم و پیمانه شان کردم
5 ببزم بیغمان دوشینه بودم میهمان عرفی زبس کز بهر دل بگریستم دیوانه شان کردم