درد دل را ز تو ای دوست از جهان ملک خاتون غزل 479

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

درد دل را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد

1 درد دل را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد جان شیرین منی صبر ز جان نتوان کرد

2 مشکل اینست که از جور فراقت صنما خون رود در جگر و هیچ فغان نتوان کرد

3 این چنین عهد شکستن که تو را عادت و خوست تکیه بر عهد تو و آب روان نتوان کرد

4 من در این درد که هستم ز فراق رخ تو بجز از خون دل از دیده روان نتوان کرد

5 با وجود قد و بالای جهان آرایت هیچ میلی به سوی سرو روان نتوان کرد

6 شرح شوق تو قلم گفت ز حد بیرونست صد زبان بایدم آن یک دو زبان نتوان کرد

7 گرچه در دار جهان نیست وفایی لیکن این همه جور نگارا به جهان نتوان کرد

عکس نوشته
کامنت
comment