1 ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست کز رنج خمار او بجان نتوان رست
2 گر از دل من چنین فرو داری دست در روز ز دست تو بشب باید جست
1 بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار بدست ابر بسوی صبای عنبر بار
2 شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار
1 بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم
2 مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم
1 ایام درشت رام تاج الملکست جان ابدی بنام تاج الملکست
2 آرام جهان قوام تاج الملکست گردنده فلک غلام تاج الملکست