- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل که دلداری ندارد دل نشاید خواندنش نیست عاشق گر نباشد رسم جان افشاندنش
2 گرچه افتادست بر خاک رهش گلگون اشک تا مجالی هست خواهیم از پی او راندنش
3 سهل باشد گر کنار ما گرفت از گریه آب بر کنار آب چون گل گر توان بنشاندنش
4 سرو می گویند از آن قامت به حیرت مانده است ز آنچه می گویند می ماند به بکجا ماندنش
5 خنده او میکشد ما را سرش بازیم و جان زآنکه طفل است و به بازی میتوان خنداندنش
6 گر بخواهد عود پیش زلف و خالت عود سوز چوب می باید نخستین آنگهی سوزاندنش
7 پیش روی بار از ناسوختن نرسد کمال زاهدا تا کی ز آتش دم به دم ترساندنش