1 ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای
2 خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار کز خیال لبش ای دیده نمکدان شده ای
3 نگذری تا ز رعونت نچشی لذت درد همچو گل گر همه تن چاک گریبان شده ای
4 جان ز نزدیکی ات ای جسم به تنگ آمده است یوسفی را ز چه رو بیهده زندان شده ای؟