دل به جان درمانده وان جان جهان با از جامی غزل 775

دل به جان درمانده وان جان جهان با دیگران

1 دل به جان درمانده وان جان جهان با دیگران من ز پا افتاده وان سرو روان با دیگران

2 آن که از خود دیدن جولان او رشک آیدم چون توانم دیدنش جولان کنان با دیگران

3 التفات او چه خرسندی دهد چون بینمش چشم ظاهر با خود و لطف نهان با دیگران

4 ای اجل بستان ز من این جان بی آرام را تا به کی باشد مرا آرام جان با دیگران

5 جان به انبازی نشاید وین عجب کان سنگدل یک زمان با ما نشیند یک زمان با دیگران

6 با من ار نامهربان شد نیست غم غم زان بود کش به رغم خویش بینم مهربان با دیگران

7 جان جامی با خیالش روز و شب در گفت و گوست جای آن دارد که نگشاید زبان با دیگران

عکس نوشته
کامنت
comment