- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به جان درمانده وان جان جهان با دیگران من ز پا افتاده وان سرو روان با دیگران
2 آن که از خود دیدن جولان او رشک آیدم چون توانم دیدنش جولان کنان با دیگران
3 التفات او چه خرسندی دهد چون بینمش چشم ظاهر با خود و لطف نهان با دیگران
4 ای اجل بستان ز من این جان بی آرام را تا به کی باشد مرا آرام جان با دیگران
5 جان به انبازی نشاید وین عجب کان سنگدل یک زمان با ما نشیند یک زمان با دیگران
6 با من ار نامهربان شد نیست غم غم زان بود کش به رغم خویش بینم مهربان با دیگران
7 جان جامی با خیالش روز و شب در گفت و گوست جای آن دارد که نگشاید زبان با دیگران