- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید حلقه زلف تواش در حلقه رندان کشید
2 بینوایی ره به سوی گنج سلطان باز یافت تشنهای جان را به سوی چشمهٔ حیوان کشید
3 گرچه زحمت یافت دل باری مراهم راحتیست کاخر آن رنج از برای آن لب و دندان کشید
4 تا خرامان دیدهام بالای چون سرو تو را کافرم گر دیگرم خاطر به سروستان کشید
5 چون نظر کردم به ابرویت مرا چشم تو گفت با چنین بازو کمان نیکوان نتوان کشید
6 از برای چشم نرگس هر سحر باد صبا خاک پایش را به سر برداشت در بستان کشید
7 باد چون بگذشت بر زلف پر از چین تو گفت مشک میباید از این کشور به ترکستان کشید
8 در جهان دانی که داند اندکی حال همام وان که جانم ز اشتیاق خدمت جانان کشید
9 عاجزی سرگشتهای داند که در راه حجاز تشنگیها از هوای گرم تابستان کشید