- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد گر به آتش پارهای چون خود سروکارش نباشد
2 کی گلی از گلبن مقصود هرگز چیده دستش هر که از شاخ گلی درپای دل خارش نباشد
3 بیدلانرا نبود از بیم جفایت نیست بیجا کس چه اندیشد ز سنگ ار شیشه دربارش نباشد
4 در تب هجرت به کنج گلخنم افتاده بیکس همچو بیمار غریبی کو پرستارش نباشد
5 نیست بیجا گر بدل کردم بکین مهر و وفا را سنگ از آن گوهر بود به کو خریدارش نباشد
6 صیدگاه کوی او را گشتهام صدره سراسر آشیان گم کردهای چون من گرفتارش نباشد
7 کی زند پروانه گرم سوختن خود را بر آتش روی دل مشتاق گر از جانب یارش نباشد