1 ای دل، به قدر خواهش، در چشم خلق خواری آری به قدر حاجت، طالب ذلیل باشد
2 یک قطره آبرو را، نتوان به زندگی داد لب تشنه جان سپارم،گر سلسبیل باشد
3 آزادی دو عالم، در قطع آرزوهاست این نکته رهروان را، یارب دلیل باشد
1 زلف بی باک تو تا سلسله جنبانم بود سر سودازدگان ریگ بیابانم بود
2 دستم از تنگی دل وقف گریبان شده است یاد آن روز که در گردن جانانم بود
1 سبز شد خط لبّ یار، بهار است بهار ای جنون من سرشار، بهار است بهار
2 سینه گو چاک زند زاهد محراب نشین سر ما و ره خمّار، بهار است بهار
1 هر چه بستیم و گشودیم عبث هر چه گفتیم و شنودیم عبث
2 راه مقصود به جایی نرسید پای پر آبله سودیم عبث
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به