- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را
2 ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را
3 سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ نگین چرا پر می کشد چندین مصور صورت چین را
4 ز زحمت هایخود شرمنده آن استانم من که از بیمار دردسر بود پیوسته بالین را
5 به تسخیر خیال آن پری پیکر شب هجران دو چشم در فشان من فرو ریزند پروین را
6 میان گریه های تلخ در دل نگذرانیمش که نتوان بگذرانیدن به تلخی جان شیرین را
7 کمال از هر مژه اشکت مگر همرنگ سلمان شد که از اشعار مردم برد معنی های رنگین را