- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در تنم از خون نمی گذاشت فریاد لخت دل می آرد از چشمم برون، داد از سرشک
2 نیست در ویرانهٔ دل آب و آبادانیی دیده تا گردید در یاد تو آباد از سرشک
3 از وفور گریه گردیدم به بی صبری علم آبروی دیده و دل رفت بر باد از سرشک
4 شورم امشب در زمین و آسمان افتاده است داد از آه فلک پیما و بیداد از سرشک
5 دیدهٔ جویا ز فیض یاد رخساری به خاک ریخت رنگ جلوهٔ حسن پریزاد از سرشک