جان بخشد از لب کشته را وانگه به خون از جامی غزل 400

جان بخشد از لب کشته را وانگه به خون فرمان دهد

1 جان بخشد از لب کشته را وانگه به خون فرمان دهد خون خواری آن شوخ بین کز بهر کشتن جان دهد

2 خاکم پس از فرسودگی ریزید در میدان او باشد سمند خویش را روزی بر آن جولان دهد

3 جانم فدای ساقیی کو آشکارا می خورد وان دم که دور ما رسد خونابه پنهان دهد

4 گر سایه بر خار افکند آن گل عذار غنچه لب آن خار شاخ گل شود بر غنچه خندان دهد

5 هر تیر کان شوخ افکند بر صید با صد ذوق دل گاهش چو جان در برکشد گه بوسه بر پیکان دهد

6 چون دست ندهد وصل او دور از رقیب تندخو آن به که عاشق خویش را خو با غم هجران دهد

7 گردی شد از راهش زیان در چشم جامی وین زمان آرد به دامن ها گهر از دیده تا تاوان دهد

عکس نوشته
کامنت
comment