1 آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست با دشمن من همی زید در یک پوست
2 گر دشمن بنده را همی دارد دوست بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست
1 شاه کرده است رای زی پوشنگ هامراهش میست و ساغر و چنگ
2 گه شرابی همی خورد بشتاب گه سماعی همی کند بدرنگ
1 ای برده فراق تو فراغ دل من خالی ز گل و مل تو باغ دل من
2 اندیشه و تیمار تو داغ دل من مردم زغم تو ، ای چراغ دل من
1 دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار
2 طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار