- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیش شیخی رفت مردی نامدار از سر بی خویشئی بگریست زار
2 گفت سیرم از عبودیت همی وز ربوبیت بمن نرسد دمی
3 ماندهام بی این و بی آن من مدام چون کنم گفتا که سر می زن مدام
4 این سخن را گر محل آید پدید از سر علم و عمل آید پدید
5 چشم باید داشت بر لوح ازل چند دارم چشم بر علم و عمل