- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا شمع من ز دیدهٔ شب زنده دار رفت دود از سرم برآمد و اشک از کنار رفت
2 در پیچ و تاب حلقه آن زلف خم به خم کاری که کرد، دست و دل من ز کار رفت
3 افسانه کم کنید که جوشید گریه ام خوابم کنون ز دیده اختر شمار رفت
4 آشفته است حلقهٔ شوریدگان، مگر حرفی از آن دو سلسلهٔ تابدار رفت؟
5 آتش ز ناله ام به خس آشیان فتاد خاری که بود از چمنم یادگار، رفت
6 دیگر مگر میم چو سبو، در گلو کنید دست من از کرشمهٔ ساقی ز کار رفت
7 ای ساده دل، وفای حریفان نظاره کن گل ناکشیده ساغر خود را، بهار رفت
8 یک ره، گذر به خاک نشینان نمی کنی عمرم چو نقش پا به ره انتظار رفت
9 زین جان بی نفس چه نوا خیزدت حزین از ساز نغمهای نتراود، چو تار رفت