1 دل رفت بسوی آن دهن خندانک تا بستاند زو شکری پنهانک
2 گفتا که شکر نیست ولی گر خواهی جایی که نهان شوی، خم زلف آنک
1 از گلبن زمانه مرا بهره خار بود وزجانم روزگار نصیبم خمار بود
2 اکنون چه راحتست درین دور زندگی چون شد بهر زه آنچه ز عمر اختیار بود؟
1 ای روی تو آرزوی دلها شادیّ غمت به روی دلها
2 ای حلقۀ زلف تو همیشه آشفته ز گفتوگوی دلها
1 دلبرم سوی سفر خواهد شد کا رمن زیر و زبر خواهد شد
2 دل خون گشته ام اندر پی او از ره دیده بدر خواهد شد