-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان
2 دست و پایی میزدم، تا بود جان شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان
3 شد دل بیچاره از دست وفات زیر پای هجر پست، اکنون تو دان
4 رفت عمری کآمدی کاری ز من چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان
5 نیک نومیدم ز امید بهی حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان
6 از گل شادی ندیدم رنگ و بوی خار غم در جان شکست، اکنون تو دان
7 چون عراقی را ندادی ره به خود گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان