1 رفت آنکه دل به محنت، آسوده بود ما را چشم از فسانه غم، شب می غنود ما را
2 زین پیشتر ز چشمم، جاری دو جوی خون بود اکنون هزار چشمه، از دل گشود ما را
1 باشد رگ هر برگ چمن، دام هوسها رشک است به آزادی مرغان قفسها
2 کوتاهی پرواز بود لازم هستی پیچیده به بال و پر ما، تار نفسها
1 داغند، ز رخسار تو ای رشک چمنها چون لاله، شهیدان به سمنزار کفنها
2 از شرم، صدف را به دهان مهر خموشی ست تا شد صدف گوهر نام تو، دهنها
1 به خون خلق دادی دست تیغ سرگرانت را بنازم زور بازوی نگاه ناتوانت را
2 نمی آید صبا از خاک دامنگیر کوی تو که خواهد بعد از این پرسید، حال بیکسانت را؟