1 رفت آنکه طلبگار وصالت باشم جویای رخ خجسته فالت باشم
2 بنمای جمال عشق عشاق خودم تا عاشق عاشق جمالت باشم
1 شاه چون دایه گرفت ابسال را شاه چون دایه گرفت ابسال را
2 آورد در دامن احسان خویش پرورد از رشحه پستان خویش
1 ای ز صفت تیره دلان خم زده وز صفت اهل صفا دم زده
2 دل نشده صاف ز نام آوری نام برآورده به صوفیگری
1 قبله همت خدای شناس هست بر نعمت خدای سپاس
2 خاصه بر نعمتی که دیر بقاست در جهان تا جهان به جاست به جاست