- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت به خشم دلبر و رحم نکرد بر دلم وای به بخت واژگون، آه ز کار مشکلم
2 تا که کشید سر ز من سرو قد تو ماندهام دست فسوس بر سر و پای خیال در گلم
3 من نه به میل خویشتن میدوم از قفای تو جادوی زلف را بگو تا نکشد سلاسلم
4 در کف تو زمام من هودج دل مقام تو رفته ز دست لیلی و مانده شکسته محملم
5 چون نرود کشانکشان دل به هوای طُرّهاش بافته تار موی تو در رگ و در مفاصلم
6 چون گسلم ز زلف تو کاو شده متصل به جان چون بتوان ز جان خود تار امید بگسلم
7 درد فراق را دوا تخم ز صبر کشتهام تا چه ثمر همیدهد تخم امید باطلم
8 گفتم رفتی از نظر دل بنهم به دیگری آینهدار عشق تو کی رود از مقابلم
9 پند حکیم نشنوم من که ز خویش غایبم میل دوا نمیکنم من که ز درد غافلم
10 طالب روشناییم آهکشان در آشیان برق بَرَد به روشنی راه مگر به منزلم
11 دوش حکیم عقل را آشفته چاره خواستم گفت علاج عشق را با همه علم جاهلم