- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت عقل و صبر و هوش ای دل مکن از ناله بس کاروان چون شد روان شرط است فریاد جرس
2 تا بود جان در تن از وی عارض و خالت مپوش چون زید بی آب و دانه مرغ مسکین در قفس
3 از دلم شوق تو خیزد وز دلت مهر رقیب آری از گل گل دمد وز سنگ خارا خار و خس
4 یک نفس خواهم برآرم بی تو لیکن چون کنم تو مرا جانی و بی جان بر نمی آید نفس
5 چون تنم گر بودی اندر ضعف تار عنکبوت از همش بگسیختی باد پر و بال مگس
6 گر به تو فریاد من از ضعف نتواند رسید ای همه فریادم از تو تو به فریادم برس
7 بر درش حرفی نوشتم بر کمال شوق دال گر بود در خانه کس جامی همین یک حرف بس