تا روی همچو ماه تو رفت از جهان ملک خاتون غزل 984

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تا روی همچو ماه تو رفت از برابرم

1 تا روی همچو ماه تو رفت از برابرم جانا به جان تو که نه خوابست و نه خورم

2 نه صبر آنکه بی تو نشینم به خلوتی نه بخت آنکه من ز وصال تو برخورم

3 دل را ربودی از من مسکین مبتلا تا کی چو سرو راست نیایی تو در برم

4 تا کی زما تو سرکشی ای سرو راستی چندت به خون دیده مهجور پرورم

5 راهم چو نیست بر در خلوتگه وصال ناچار حلقه وار شب و روز بر درم

6 طومار شکل چند بپیچم به خود ز غم وز شوق چون قلم برود دود بر سرم

7 بی دولت وصال تو جان را چه می کنم بی دیدن جمال تو دیده کجا برم

8 هر شب ز روی شوق کنم بر درت گذر وز آب دیده نیست مجالی که بگذرم

9 دلاّل عشق بر سر بازار وصل بود گفتم که عشق دوست به جان و جهان خرم

عکس نوشته
کامنت
comment