- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا روی همچو ماه تو رفت از برابرم جانا به جان تو که نه خوابست و نه خورم
2 نه صبر آنکه بی تو نشینم به خلوتی نه بخت آنکه من ز وصال تو برخورم
3 دل را ربودی از من مسکین مبتلا تا کی چو سرو راست نیایی تو در برم
4 تا کی زما تو سرکشی ای سرو راستی چندت به خون دیده مهجور پرورم
5 راهم چو نیست بر در خلوتگه وصال ناچار حلقه وار شب و روز بر درم
6 طومار شکل چند بپیچم به خود ز غم وز شوق چون قلم برود دود بر سرم
7 بی دولت وصال تو جان را چه می کنم بی دیدن جمال تو دیده کجا برم
8 هر شب ز روی شوق کنم بر درت گذر وز آب دیده نیست مجالی که بگذرم
9 دلاّل عشق بر سر بازار وصل بود گفتم که عشق دوست به جان و جهان خرم