1 خرسند نشد یار بسر بازی من برخاست غنش بخانه پردازی من
2 از من به بها ی عشوه جان میخواهد دل می گوید : بخر بانبازی من
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مکن ای دوست اگر بتوان کرد هر چه از شور وز شر بتوان کرد
2 نه دل من که بیک غمزۀ تو عالمی زیر و زبر بتوان کرد
1 می شنوم باز که باری دگر رغم مرا کرده یی یاری دگر
2 نیست قرارت بر من تا ترا با دگری هت قراری دگر
1 از گلبن زمانه مرا بهره خار بود وزجانم روزگار نصیبم خمار بود
2 اکنون چه راحتست درین دور زندگی چون شد بهر زه آنچه ز عمر اختیار بود؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به