صرف خیال دوست شد منصب از آشفتهٔ شیرازی غزل 893

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

صرف خیال دوست شد منصب و جاه و مال من

1 صرف خیال دوست شد منصب و جاه و مال من کرد کمال من فلک از چه سبب وبال من

2 غنج دلال و عشوه ات ناز تو و کرشمه ات گشت نصیب این و آن وای من و خیال من

3 آه که کرد مدعی وه که نکردم دلبرم شرم زآب دیده دیده و رحم بر انفعال من

4 گر تو بمحمل اندری من دومت چو سگ زپی قافله جمله غافلند از من و اتصال من

5 خون جگر بخورد او دادم و پروریدمش چید رقیب عاقبت میوه زنونهال من

6 خیزم و افتمت زپی ایمه کاروان من گر نگری به باز پس گریه کنی بحال من

7 یا که به پیچ مرحله یا برسان بقافله چون شود از خدای را رد نکنی سئوال من

8 آشفته من کبوترم بر درو بام حیدرم وه که زسنگ حادثه چرخ شکسته بال من

9 طوف کنم به بتکده درد کشم بمیکده خضر بگو که جرعه ای نوش کن از زلال من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر