1 مردکی بود طامع و شیاد نام آن غرم حیدر آبی
2 کودکان را ز بهر شفتالو سیب وامرود دادی و آبی
3 گاه کدیه برای کسب حطام دیده کردی چو چرخ دولابی
4 شب به بزم معاشرت رفتی خفتی آنجا برای دبابی
5 تایکی مست خفته را گادی جان بدادی ز رنج بی خوابی
6 تو همان حیدری ولی بی آب می کن ای دون سفله بی آبی
دیدگاهها **