کلکی بود عاشق گلکی از جامی هفت اورنگ 116

کلکی بود عاشق گلکی

1 کلکی بود عاشق گلکی شوخکی مشکبار کاکلکی

2 داشت معشوق از قضا روزی خلوتی با چو خود دل افروزی

3 هر دو تنها به عیش بنشسته بر رخ غیر در فرو بسته

4 کلک از حالشان شنید خبر رفت و گستاخ حلقه زد بر در

5 زد یکی از دورنه بانگ که کیست بانگ بی وقت کردن از پی چیست

6 نیست این در گشادنی برگرد گر نه سردی مکوب آهن سرد

7 خلوت خاص و صحبتی تنگ است حلقه زلف یار در چنگ است

8 هر که در کوفت باد می سنجد زانکه مو در میان نمی گنجد

9 گفت در باز کن بهانه مجوی زانکه من خود کلم ندارم موی

10 موی را در میانه نبود راه من ز مو عاریم بحمدالله

عکس نوشته
کامنت
comment