1 میستاند باج از صرصر نگاه تند خلق حسن را در پرده بر چون در ته دامن خلق
2 در لحد جویا چراغم روشن از مهر علی است گو نباشد بر سر خاکم پس از مردن خلق
1 غم بود چاره حریف به غم آموخته را بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را
2 پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما کرده ای جامهٔ آن تن نظر دوخته را
1 می نماید در شب تاریک راه دور را چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
2 رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
1 نونهال من چو دید آیینه را از گریبان گل دمید آیینه را
2 خلق خوش با سینهٔ صفای تو است هیچ کس بی رو ندید آیینه را