فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

فروغی بسطامی
فروغی بسطامی

خواست تا زلف پریشان تو از فروغی بسطامی غزل 389

غزل 389 ام از 549 غزلیات

خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم

1 خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم

2 بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم

3 غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم

4 من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم

5 حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم

6 تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم

7 تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم

8 ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس فرق نتواند نمود از طایر بستانیم

9 راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم

شاعر شعر خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم چه کسی است ؟

شاعر شعر خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم فروغی بسطامی می باشد.

شعر خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 13 سروده شده است.

قالب شعر خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم چیست ؟

قالب شعر خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم غزل است

مضمون اصلی شعر خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
بنر