- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دو زلف تو پیچ و تاب آورد شور در حال شیخ و شاب آورد
2 رشک روی تو ای پریچهره لرزه در چشم آفتاب آورد
3 روی چون آفتاب دوست بدید دیده ی ما به دیده آب آورد
4 جان چو مشتاق بود بر وصلت از دل سوخته کباب آورد
5 حال دل با طبیب خود گفتم صبر فرمود و با جواب آورد
6 کاین علاجست درد دوری را چه کنم رایش این صواب آورد
7 بوی زلف بنفشه رنگ نگار چو دماغم شنید خواب آورد
8 لب رود و سرود و بوی بهار یادم از دولت شباب آورد
9 لطف جان بخش یار بر لب جوی دف و چنگ و نی و شراب آورد
10 گفتمش بوسه ای بده صنما زآن لب و چشم در خطاب آورد
11 زآن لب چون شکر عجب دارم که به تلخی مرا جواب آورد
12 گل ز شرم رخش در آب افتاد بر سر آتش و گلاب آورد
13 دیده ی بخت ما نشد روشن تا رخ مهوشت نقاب آورد
14 آنچه من از زمانه می بینم در جهان این بلا که تاب آورد