مرا که گفت که دل بگسل از دیار از امامی هروی غزل 9

امامی هروی

آثار امامی هروی

امامی هروی

مرا که گفت که دل بگسل از دیار و زیار

1 مرا که گفت که دل بگسل از دیار و زیار که باد صبح امیدش چو روز من شب تار

2 دلم بحکم که برتافت مهر از آن سر زلف کز او شدست پراکنده عقل را سر و کار

3 روانم ارچه جدا ماند از آن دو نرگس شوخ که مست باده ی سحرند در میان خمار

4 به بی قرار دو زلف و بدلفریب دو چشم مرا شکسته ی غم کرد یار خسته زار

5 بماند با من از آن هر دو دلفریب فریب زمن ببرد بدان هر دو بی قرار قرار

6 فروغ آن لب لعل و خیال آن خط سبز که آتش دل صبرند و خار چشم وقار

7 گهی زبون زبونم کنند با غم عشق گهی اسیر اسیرم کنند بی رخ یار

8 امامیا چو نگارت مرا ز دست بداد تو دست و چهره همی کن بخون دیده نگار

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر