1 به ایما گفت چشمش با من این راز که هستم در نهانی با تو دمساز
2 ولی فایز از این گیسو حذر کن که همندویش رسن باز است و غماز
1 نمیبینم ز مردم آشنایی نمیآید ز کس بوی وفایی
2 مده فایز به وصل گلرخان دل که آخر میکشندت از جدایی
1 جهان رفت و جوانی و چمن رفت گل نسرین و سرو و یاسمن رفت
2 پس از من دوستان گویند:«افسوس که آخر فایز شیرین سخن رفت»
1 خداوندا جوانیم بسر رفت درخت شادکامی بی ثمر رفت
2 درخت شادکامی عمر فایز سرشام آمد و بانگ سحر رفت