1 می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش می زند بر آتشم دامن قبای آبی اش
2 عندلیب نوگلی گشتم که از طفلی هنوز بوی شیر آید ز رنگ چهرهٔ مهتابی اش
3 جز به همپروازی عنقا به مقصد کی رسد یک نفس گر می شوی در خویش گم می یابی اش
4 رهبر معراج عشقم شد تپیدنهای دل آتش شوق مرا دامن زند بیتابی اش
5 نیست جویا را زشوخیهای حسنش آگهی دل به عیاری رباید کاکل قلابی اش
دیدگاهها **