خیره شد عشق که از عقلم از آشفتهٔ شیرازی غزل 418

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

خیره شد عشق که از عقلم نیرو برود

1 خیره شد عشق که از عقلم نیرو برود چون بچوگان بزنی لاجرمت گو برود

2 سرو آزاده چه حدداشت که آید با تو پیش رویت بچه جلوه گل خوشبو برود

3 با نسیم سحری بود مگر بوی کسی که چو شمع سحری جانم با او برود

4 قوت پنجه عشق است ببازوی بتان تو مپندار که این زور زبازو برود

5 نیکمرد آنکه چو آشفته گریزد بدرت گو بیا زشت که از کوی تو نیکو برود

6 گرچه بر دشت ختن آهوی مشکین گذرد نشنیدم که بمه یک ختن آهو برود

7 طوطی باغ ولای توام ای شیر خدا مهل از گلشنت این مرغ سخن گو برود

8 از چه از چشم تر من بکناری ای سرو سرو گلزار کجا از طرف جو برود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر